به گزارش رمز فردا جاسم غضبانپور درباره سفری که ۲۰ سال پیش برای عکاسی از افغانستان پس از خروج طالبان داشته است، با بیان جملات بالا، بیان میکند: یک هفته پس از اینکه طالبان افغانستان را تخلیه کردند و حسن مسعود کشته شد، ایران به سرعت هیاتی را به این کشور اعزام کرد تا هم اشیاء گرانبهایی که در سفارت ایران در افغانستان بود را بازگردانند و هم روابطی را با حکومت جدید این کشور برقرار کنند. به همین جهت من نیز همراه با این هیات به افغانستان رفتم.
او ادامه میدهد: آن زمان فضای هوایی افغانستان در اختیار امریکاییها بود و به محض ورود هواپیمای ما در آن منطقه، هواپیماهای آمریکایی دورمان را احاطه کردند و پس از پرس و جو درباره اینکه که هستیم و از کجا آمدهایم ما را تا فرودگاه بگرام اسکورت کردند. آنها اجازه ندادند تا کابل برویم؛ به همین دلیل از بگرام تا کابل را با هلیکوپتر رفتیم. فرودگاه بگرام فضای عجیب و غریبی داشت و کل محوطه پر بود از هواپیماهای جنگی تخریب شده. شب هم که به کابل رسیدیم حکومت نظامی بود. ولی من صبح خیلی زود درست زمانی که حکومت نظامی تمام شد به خیابان رفتم و شروع به عکاسی کردم. موفق شدم عکسهای خیلی خوبی به ثبت برسانم؛ به دلیل اینکه اول صبح هوا مه بود و حالت خفگی و غم و اندوه سنگینی در کل شهر حاکم بود.
این هنرمند توضیح میدهد: آن موقعِ صبح تنها آدمهایی که مجبور بودند بیرون میآمدند؛ منتهی همان اول صبح اتفاقات تصویری زیبای زیادی رخ داد. مانند افرادی که سر و صورت خود را به خاطر مه و سرما پوشانده بودند. یکی از مناظری که دیدنش در آن ساعت خیلی برایم جالب واقع شد، مردی در حال شستن سه تویوتا لندکروز در آن سرما بود. به سمت آن مرد رفتم و سر صحبت را با او باز کردم. از من پرسید: «تو ایرانی هستی؟» و بعد از اینکه اطمینان حاصل کرد شروع به صحبت با لهجه قمی کرد و گفت که همه جای ایران بوده و کار کرده است. از او سوال کردم اکنون که به افغانستان بازگشته، در حال کار کردن است؟ گفت: «نه این مغازه مال خودم است.» یک مغازه سه دهنه، سه نبش و درجه یک داشت. گفتم: «یعنی چه؟» گفت: «این بنگاه ماشین مال من بود و وقتی طالبان آمد مجبور شدم فرار کنم، به ایران بروم و در آنجا کارگری کنم. ۱۰ روز پیش به افغانستان بازگشتم.» طالبان پس از فرار او مغازهاش را به چند مغازه تقسیم کرده بود و به چند نفر غریبه داده بود. این مرد گفت که وقتی بازگشته این افراد را از مغازه خود بیرون کرده، مغازه را به حالت اول برگردانده و فورا از پاکستان ماشین سفارش داده بود.
غضبانپور ادامه داد: آن مرد میگفت: «الان دیگر ارباب کسی نیستم. یاد گرفتهام که ارباب نباشم. هم بنایی بلدم، هم گچ کاری، هم ماشین میشویم و همه کارها را خودم انجام می دهم و دیگر به کسی دستور نمیدهم.» او خیلی خوشحال بود و فکر میکرد این آزادی دوام خواهد داشت. البته این آقا اصلا اجازه نداد از او عکسی بگیرم؛ زیرا با وجود اینکه افغانستان شرایط جدیدی را تجربه می کرد، اما هنوز خیلیها مطمئن بودند که طالبان بازخواهد گشت.
او درباره دیگر صحبتهایی که با مردم افغانستان در آن زمان داشته خاطره دیگری را تعریف و بیان میکند: نزدیکهای ظهر به بازار رفتم و با یک آهنگر درجه یک آشنا شدم که در حال ساخت دیش ماهواره بود. از او سوال کردم: «چرا دیش ماهواره میسازی؟» گفت: «چون پول نقد است؛ یعنی صبح سفارش میگیرم، بعد از ظهر سفارش را تحویل میدهم و پولم را میگذارم در جیبم. این کار را که میکنم برای چند روز پول دارم ولی برای کارهای دیگر آهنگری باید چند روز وقت صرف کنم و نمی دانم فردا چه خواهد شد. آیا کار را تمام خواهم کرد؟ آیا آن کسی که سفارش داده به دنبال کار خود خواهد آمد؟» آن زمان هیچکس امیدی به فردای خود نداشت و همه هنوز آنقدر میترسیدند که هیچ زنی حاضر نمیشد بدون برقه عکسی از او بگیرم.
غضبانپور تصریح میکند: نمیدانم چرا تمام آنها معتقد بودند که طالبان بازخواهد گشت ولی اکنون که فکرش را میکنم متوجه میشوم که طالبان بر اساس سیاستی بین المللی افغانستان را تخلیه کرد وگرنه در حالت عادی حاضر نبود آنجا را تخلیه کند. اکنون هم طالبان دوباره بر اساس همان سیاست به افغانستان بازگشته است.
خاطره ای از یکی از غولهای عکاسی جهان در افغانستان
غضبانپور با اشاره به اینکه کلیه عکاسان خبری تلاششان بر این است که عکسی متفاوت و تاثیرگذار به ثبت برسانند، مثالی در این زمینه ذکر کرده و میگوید: در سفری که به افغانستان برای عکاسی داشتم، ژیل پرس (عکاس فرانسوی و از اعضای آژانس بین المللی عکس مگنوم فوتوز) نیز در آنجا بود. او که از غولهای عکاسی جهان و گرانترین عکاس خبری جهان بود، صبح که برای عکاسی از هتل خارج شد همه عکاسان به دنبال او راه افتادند. آن زمان کسی موبایل نداشت ولی او و دستیارش دستگاهی داشتند که به سرعت میتوانستند خبر را مخابره کنند.
او ادامه میدهد: زمانی که به همراه او برای عکاسی رفته بودیم، ژیل پرس در نزدیکی خرابهای نشست و شروع کرد به عکاسی از آن خرابه. ما نیز در اطراف شروع کردیم به عکاسی. او نیز هیچ نمیگفت. عکسهایمان را که گرفتیم به هتل برگشتیم. در لابی هتل گفت: «دوست دارید عکسی که در آن خرابه گرفتم را ببینید؟» گفتیم بله. لپ تاپ خود را باز کرد و دیدیم که صفحه اول یکی از روزنامههای اروپایی بلافاصله پس از اینکه دستیار او عکس آن روز را برایشان مخابره کرده، به چاپ رسانده بود. او سوال کرد که آیا کسی چنین عکسی از آن صحنه گرفته است؟ ولی پاسخی دریافت نشد؛ چون همه ما تنها یک خرابه دیده بودیم ولی عکسی که او گرفته بود، شگفت انگیز بود. زیرا در آن خرابه چهار چوب دری که تخریب شده بود دیده میشد که پشت آن یک کوچه بود. در یک لحظه کودکی شروع کرده بود به دویدن در آن کوچه. ژیل پرس که منتظر آن لحظه بود، توانست آن صحنه را شکار کند. کودک زمانی که صدای شاتر عکاسان را شنیده بود، به سمت دوربینها برگشته و پرس تصویر او را ثبت کرده بود. با اضطراب و ترسی که در چهره آن کودک موج میخورد، میشد همه جنگ افغانستان را خلاصه کرد.
منبع : ایسنا