بدون عنایت به این تحولات، درک رویکرد کنونی دولت آمریکا به برجام دشوار است. ترامپ فرمان سیاست خارجی آمریکا را در خاورمیانه و در قبال چین بهصورت محسوس و ملموسی چرخاند و کارهایی کرد که بعضا دولت بایدن چارهای جز ادامه آنها ندارد؛ هرچند بسیاری از تحلیلگران معتقدند چرخش در سیاست آمریکایی مورد اجماع هر دو حزب است و بایدن هم در این مورد با ترامپ اختلاف نظر جدی ندارد. تحلیلگران ساختاری هم معتقدند ساختار نظام بینالملل بهگونهای تغییر کرده که دولت بایدن هم ناگزیر از تن در دادن به آن است. فارغ از نوع نگرش، واقعیتی که مسلم است تغییر معادلات و محاسبات واشنگتن در سیاست خارجی از جمله در خاورمیانه و در قبال ایران است. نحوه عقبنشینی آمریکا از افغانستان به وضوح گویای این تغییرات بود.
بنابراین برجام را باید در بستر جدید معادلات سیاست خارجی آمریکا و حتی سیاست بینالملل تحلیل کرد. سیاست بینالملل امروز در حال مطابقت دادن خود با جنگ سرد جدید آمریکا و چین است. نهتنها چین و روسیه و اروپا در حال مطابقت دادن خود با این وضعیت جدید هستند، بلکه در داخل آمریکا هم ساختارهای تصمیمگیری در حال تغییر در این راستا هستند که نمونه آن را میتوان در نحوه چینش و انتخاب کارشناسان شورای امنیت ملی آمریکا و اخیرا بستن میز ایران در سازمان سیا مشاهده کرد. خاورمیانه به دلایل متعدد اهمیت گذشته خود را برای آمریکا از دست داده و عزم واشنگتن برای کاهش حضور نظامی خود در این منطقه و عدم مداخله در منازعات آن جدی است. دلیل اینکه دولت بایدن برخلاف وعدههای دوران کمپین انتخاباتی، بعد از استقرار در کاخ سفید، سیاست خود را در احیای برجام تا حدی تغییر داد، همین بود.
انتظار میرفت بایدن به سرعت برجام را احیا کند؛ اما این اتفاق نیفتاد. جدای از سایر عوامل، دلیل مهمتر همانا تغییر اولویتها در سیاست خارجی بود که باعث شده بود تیم امنیت ملی آمریکا درباره احیای برجام نظرات متفاوت و درواقع اختلاف نظر جدی داشته باشد. درحالیکه بلینکن و رابرت مالی از نظر فکری طرفدار چندجانبهگرایی بودند و از این منظر احیای سریع برجام را پالس مثبتی به متحدان آمریکا در اروپا و خاورمیانه در راستای باورپذیرتر کردن شعار بایدن درباره بازگشت آمریکا به عرصه جهانی میدانستند، سالیوان و همفکران او در شورای امنیت ملی به جد معتقد بودند و هستند که اولویت اصلی آمریکا مهار چین است. بنابراین احیای برجام اولویت ندارد مگر آنکه کاخ سفید بتواند فراتر از برجام موجود به یک توافق جامع و فراگیر با ایران برسد. توافقی که هم در داخل آمریکا در برابر انتقادات جمهوریخواهان و تیم ترامپ قابل دفاع باشد و هم نگرانیهای آمریکا را از بابت بیثباتی و احساس تهدید متحدان آمریکا در منطقه راحت کند و واشنگتن بداند که حداقل تا یک دهه آینده ایران نمیتواند متحدان آمریکا را بهصورت جدی تهدید کند. عبارتی که سالیوان درباره ایران در آن زمان به کار برد، خیلی معنادار و تعجببرانگیز بود. او راهکار خود را در برابر ایران با عبارت در جعبه کردن و مهار ایران نامید که با تسامح میتوان آن را در قفس کردن ایران هم تعبیر کرد. از شواهد و قرائن چنین برمیآید که سالیوان و تیم او در شورای امنیت ملی آمریکا با جدیت معتقدند ایران از نظر اقتصادی چنان ضعیف شده است که واشنگتن نباید هزینه زیادی بابت مهار ایران بدهد و لذا نباید خود را مشتاق احیای برجام نشان دهد.
اما دولت بایدن تحت فشار اروپاییها و تا حدی کمتر علاقهمندی روسیه و چین به احیای برجام در فروردین ۱۴۰۰ اعلام کرد که حاضر به آغاز مذاکرات غیرمستقیم برای احیای برجام است. اما در عمل دولت بایدن برای جلب نظر دو گروه مستقر در شورای امنیت ملی و نیز وزارت خارجه راه میانهای را در پیش گرفت. به این معنا که به نظر تیم بلینکن برای آغاز مذاکرات تن در داد، اما در طول مذاکرات و در عمل به نظر سالیوان و تیم او درباره پیوند زدن برجام به منطقه عمل کرد. یعنی آمریکا نپذیرفت که همه تحریمها در مرحله اول لغو شود، بلکه لغو تعدادی از تحریمها را منوط به این کرد که ایران مذاکره درباره مسائل منطقهای را بپذیرد. درباره شکل و قالب این مذاکرات طرح روشنی وجود ندارد؛ مثلا اروپاییها از مذاکرات در قالب قدرتهای بزرگ سخن میگویند درحالیکه آمریکا آن را به معنای مذاکره ایران با متحدان آمریکا حتی بدون حضور آمریکا هم قبول دارد؛ اما به نظر میرسد که اصل موضوع مذاکرات منطقهای به قصد اطمینانبخشی به متحدان آمریکا درباره ثبات و امنیت منطقه بعد از کاهش حضور آمریکا هنوز پابرجاست و آمریکا آن را کنار نگذاشته است. لاوروف در دیدار اخیر خود با امیرعبداللهیان تلویحا خواستار کنار گذاشتن این پیششرط از سوی آمریکا شد؛ اما آمریکا هنوز در این مورد اظهار نظر نکرده است.
توجه به استدلال تیم سالیوان مهم است. آنها میگویند سیاست قطعی آمریکا مهار چین است و برای انجام این کار ناگزیر از کاهش حضور نظامی و حتی سیاسی و امنیتی در خاورمیانه است؛ اما آمریکا باید مطمئن شود که میراث آن در خاورمیانه ناامنی و بیثباتی و تهدید امنیت متحدان آن نظیر عربستان، امارات یا اسرائیل نخواهد بود و برجام باید چنین کارکردی در سیاست آمریکا در خاورمیانه داشته باشد؛ والا صرف رسیدن به یک توافق کنترل تسلیحاتی با ایران در شرایط کنونی اهمیت خیلی زیادی برای آمریکا ندارد؛ زیرا تحریمها به درجهای از اثرگذاری رسیده است که آمریکا میتواند بر قدرت بازدارندگی آنها اتکا کند. پس بازگشت به برجام زمانی برای آمریکا اهمیت دارد که در نقشه کلان سیاست خارجی آمریکا به نفع افزایش قدرت آمریکا برای مهار چین باشد. به زبان ساده، احیای برجام باید خیال آمریکا را از بابت خاورمیانه پس از خروج نظامی آمریکا راحت کند و واشنگتن بتواند فارغ از نگرانی و فشارهای متحدان منطقهای خود به سراغ مهار چین برود.
پس در این نقشه راهی که واشنگتن طراحی کرده است، قرار نیست احیای برجام منجر به برقراری روابط استراتژیک میان تهران و غرب شود و آمریکا هم نمیخواهد ابزارهای اعمال فشار خود به تهران را یکباره کنار بگذارد. این به آن معناست که ما ناگزیریم انتظارات خود را از برجام احیاشده هم تعدیل کنیم و این یعنی کاهش اهمیت استراتژیک برجام!
سیاست بینالملل پدیدهای پویا و مدام در حال تقویت است. محاسباتی که اوباما را به سمت برجام کشاند، با محاسبات دولت بایدن متفاوت است؛ چون اوضاع و احوال در واشنگتن و در دنیا تغییر کرده است. کسانی که در داخل و در راستای رقابتهای سیاسی داخلی و حزبی میگویند امتناع از طرف ایران است، معمولا به تغییر و تحولات در محاسبات واشنگتن توجهی ندارند و آن را در تحلیلهای خود وارد نمیکنند و بعضا به خطا تصور میکنند اگر ایران لب تر کند، آمریکا در منطقه فرش قرمز برایش پهن میکند؛ چون برای امنیتسازی در منطقه سخت نیازمند ایران است. این عده معمولا نمیپذیرند که واشنگتن دیگر ماموریتی در راستای امنیتسازی در منطقه خاورمیانه برای خود تعریف نکرده است. پس برجام را باید در خاورمیانه پساآمریکایی تحلیل کرد نه در خاورمیانهای که آمریکا هژمون آن است یا اصلیترین بازیگر آن با وجود افول هژمونی است. اشتیاق مسکو برای احیای برجام با عنایت به همین واقعیت قابل درک است.
*دکتر رحمن قهرمانپور