سعید تشکری میگوید: وقتی در کار هنرهای نمایشی باشی، رمان نوشتنات میشود تفنن یا بخت آزمایی! خیلی خوبش میشود هنر ترکیبی که یعنی وارد جهان تاویل و مکتوبنویسیشدن جای نشاندادن در قاب تصویر.
به گزارش رمز فردا گروه فرهنگ و اندیشه: رمان «بار باران» نوشته سعید تشکری، اثری است که به گفته ایننمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس، او را از دنیای هنرهای نمایشی به ادبیات پرتاب کرده است. داستان اینرمان، درباره شخصیت تاریخی گوهرشادبیگم عروس حاکمان تیموری در خراسان است که باعث و بانی ساخت مسجد گوهرشاد در مشهد و مجاورت حرم امام رضا (ع) شد.
اینکتاب سالها پیش منتشر شد و حالا بهتازگی تجدید چاپ شده است. بهواقع با تجدیدچاپ «بار باران» چاپ دوم ایناثر وارد بازار نشر شده است. به بهانه همینتجدیدچاپ گفتگویی با سعید تشکری داشتیم.
پیشتر گفتگوهای مشروح دیگری با تشکری درباره آثارش داشتهایم که در اینپیوندها قابل مطالعه هستند:
در ادامه مشروح گفتگو با سعید تشکری را درباره رماننویسی و نوشتن از تاریخ میخوانیم:
* آقای تشکری، شما از جهان هنرهای نمایشی تاتر و سینما و رادیو وتلویزیون به دنیای رمان آمدید. کتاب «بار باران»تان هم بهتازگی پس از سالها تجدید چاپ شده است. اینکتاب بود که شما را بهعنوان رماننویس به مخاطب شناساند؟ یا که نه؟
ببینید در متنِ همیننخستین پرسش شما، رویدادهای قبل و بعد بسیاری وجود دارد. هم من باید خاطرهای تکراری نقل کنم. اصلا چرا رمان نوشتم؟ و بعد از تنهاییم در همان جهان هنرهای نمایشی حرف بزنم و اقتدا به امام هشتم. بعد هم تکهاندازان بگویند «خوب که چه؟ کار و بارش حالا خوب شده؟ ناندانی خوبی است.» بعد هم من دانه به منقار بگیرم و بیدلواپسی بگویم سالیان سال در این کُنج و سرا دارم مینویسم. این همه حرفم که نباید باشد. چیزکی؛ رازکی، شاید در میان باشد که نگفته باشم و حالا وقت گفتنش رسیده! خوب است که صمیمانه بدانید!
* بله حتما! اما شما یادداشتهای نظری و نقد هم داشتید. نمیشد حرفتان را در قالب یادداشت و مطلب بگویید؟ بهنظرم نمیشده که به سمت رمان رفتهاید!
بیان سادهاش میشود اینکه من رمانی را در سال ۱۳۸۲ نوشتهام و حالا در سال ۱۴۰۰ به چاپ دوم رسیده است. عجیب است بعد از این همه سال؟ نه خیلی هم دیر و دور است. اما راز هم در همینمساله است. وقتی در کار هنرهای نمایشی باشی، رمان نوشتنات میشود تفنن یا بخت آزمایی! خیلی خوبش میشود «هنرِ ترکیبی» و این، یعنی وارد جهان تاویل و مکتوبنویسیشدن؛ بهجای جهان نشاندادن در تئاتر و تصویر و قاب تلویزیون یا رادیو.
شب کتابهایم را برداشتم و سراغِ همسایهام رفتم. پیرمردی با موهای بلند. خودم را معرفی کردم. او هم خودش را معرفی کرد. زانوهایم لرزید «فرزین عدنانی»؛ شاعری هم دوره «اخوان ثالث»؛ منتقد، آشنای شعر و ادبیات دهه چهل وپنجاه و اکنون فیلسوفاما من اصلا «قصه نویس» بودم و بعد هنرمند. یعنی خیلی پیشتر جهان کلمه برایم معنا داشت. اینکه چرا رمان نوشتم و از پس آن بر آمدم، بر میگردد به خواندنِ پیگیر آن در جهانِ ادبیات. خواندن پیگیر که چیزی از زیر دستت در خواندن در نرود، آدم را منبسط میکند و به فلسفه میبرد. در آغازِ ورودم به اینجهان فلسفی، در رادیو کار میکردم.
* چه برههای بود؟
دهه هفتاد. چند نمایشنامه منتشر شده داشتم. اما حرفهایی دارم که تا بهحال نگفتهام. همسایهای در مجتمع ما بود که خیلی عجیب بود. محل نوشتن من پُشت بام بود. تازه به اینمجتمع آمده بودم. یکعصر بهاری بود که صدای ساز تار و بعدش هم کمانچه شنیدم. گوشهایم تیز شد. ما آدمهای موسیقی شنیدنیم. پایین رفتم. کفشهای بسیاری بیرون درِ آپارتمانِ طبقه اول بود. در حیاط، روی تابِ بچههای آپارتمان نشستم. عصرانه آنها تمام شد.
* چهکسانی؟
مردان و زنانی مُسنی که از آن آپارتمان بیرون آمدند. شب کتابهایم را برداشتم و سراغِ همسایهام رفتم. پیرمردی با موهای بلند. خودم را معرفی کردم. او هم خودش را معرفی کرد. زانوهایم لرزید «فرزین عدنانی»؛ شاعری هم دوره «اخوان ثالث»؛ منتقد، آشنای شعر و ادبیات دهه چهل وپنجاه و اکنون فیلسوف.
* دنیای تازهتان از اینجا شروع شد؟
اصلا با نقد رو برو شدم! با کلملاتِ تازه یک فیلسوف. دعوتم کرد داخل آپارتمانش. از اشیا غیر کاربردی خبری نبود. یک صندلی گهوارهای سرخ، یک کاناپه لیمویی، یک میزِ هنر. دقیقا میگویم میزِ هنر. همهچیز رویش بود؛ فنجان و قوطی نسکافه، یک مجسمه بتهوون، یک تابلوی نقاشی، چند فرهنگ لغت، خرواری روزنامه و مجله، یکسری کتاب رویهم چیدهشده از نام آوران فلسفه.
نشستم. کتابهایم را و درخواست دوستی دادم. ایشان به شرطی پذیرفت. اینکه «جلسات ماهیانه من در خانهام از اندیشهورزانی است که نظریه داشته باشند. یعنی هرچه را ماهانه در ماه قبل یافتهاند در یکزمان پنجدقیقهای در اختیار هم بگذارند.» بعد هم گفت کتابهایتان را میخوانم.
* نظری درباره خودتان یا کتابهایتان نداشت؟ که در همان دیدار یا بعدا بگوید؟
با صراحت گفت شما ابنالوقت هستید. بعد هم گفت حافظ هم اِبنُالوقت بود، اما هزار سال است حافظ است. شما اما برای مخاطب روز مینویسید. آثار شما صاحب ندارد! تلنگر اساسی همینجا زده شد. بیصاحبی! آموختن فلسفه و شرکت در جمعی یگانه آغاز شد. به اینترتیب، دوری من از مجامع عمومی هنر، غلظت پیدا کرد. بعد هم بلاهای مرگ پدر و مادر افزون شد. من شدم زاویهنشین صاحب قلمم.
* در اینشرایط بار باران را نوشتید؟
بله. صاحب قلمم هم که زاویهنشیناش شدم، امام هشتم (ع) بود. به اینترتیب بار باران نوشته شد. پیشنهاد فضیلت و قدرت هم که در آثارم میخوانید، همه محصولِ فکریِ استادم است. عمرش دراز باد! از آن جمع اکنون ما دو تا ماندهایم. با همان قانون روز ِنخست. چه میآوریم برای هم!
* بار باران برای شما تقدیر جایزه شهید غنی پور و سه دوره کتاب سال رضوی را به همراه داشت. اما چرا اینقدر دیر به چاپ دوم رسید؟ کارهای دیگرتان خیلی زودتر تجدیدچاپ شدند اما اینکتاب نه.
اگر کسی بار باران را بخواند و آثار دیگرم را هم متصل بخواند قطعا برای بارِ باران است که شاد میشود. چون به شدت منضبط، دقیق و وَقفی به جهت بوطیقایِ حرم رضوی است.بارِ باران توسط آثار دیگرم گرفتار شد؛ کتابی شریف که حکم فرزندی خوشبخت را دارد. اما فرزندان پیاپی فرصت دیدهشدن را از بار باران گرفتند. اگر کسی بار باران را بخواند و آثار دیگرم را هم متصل بخواند قطعا برای بارِ باران است که شاد میشود. چون به شدت منضبط، دقیق و وَقفی به جهت بوطیقایِ حرم رضوی است. تراشهای کامل است. در مقام تعریف از خود نمیگویم بلکه این، قیاس بین آثارم است. رمانِ «ولادت» من دقیقا از منظومه فکریِ بار باران سرچشمه میگیرد. «غریب قریب»، «سیمیا» و بسیاری دیگر مثل «سبز آبی» و «شاه بهار» که کتابِ دومِ رمان «ولادت» است و در آستانه انتشار در کتاب نیستان، هم از منظومه فکری بار باران سرچشمه میگیرند.
* یکسوال درباره فرم و ساختار رمانهای شما! رمانهایتان توصیف ندارند و در واقع ترکیبی از نمایشنامهنویسی، فیلمنامهنویسی و داستاننویسی هستند. خودتان به اینمساله قائل هستید؟
این شکل از داستاننویسی، پیشنهاد من به ادبیات است. اما پیش از این مارگریت دوراس اینترکیب را ارائه کرد. تصویر از فیلمنامه، دیالوگ از نمایشنامه، پیرنگ از رمان. اما توصیف در این ساختار، خواننده را مواجه با ضِدّ اتمسفر میکند. شخصیتشناسی آثار من تکساحتی نیست و خودم در داستانم کاراکتر دارم. منِ داستانی در رمانِ بارِ باران تاریخ را حذف میکند. ادبیات جایش را میگیرد. پُرُتوتیپ بهجای پیشین تیپ در ادبیات-اسطورهای و آیینی باید از جایی بنیانگزاری شود و به تکامل برسد.اکنون در سال ۱۴۰۰ بار باران مجددا چاپ شده است. آن زمان نخستین رمانم را نوشتم و اکنون رمانهای زیادی دارم که این تئوری را کامل کردهاند.